شب تاسوعا
امشب خواهرم نذر کرده بوده که بره حرم حالا بابام که بیاد قراره بهش بگیم ببینیم میشه بريم یا نه ..
نویسنده :
اورانوس
19:29
سردی هوا
هوای مشهد واقعا داره سرد میشه ،به خاطر خرابی پکيجمون اتاق من و خواهرم واقعا سرد بود ،به همین دلیل من و خواهرم اومدیم تو هال خوابیدیم ولی با این حال بازم از سرما خوابم نبرد هی بیدار میشدم .خدا کنه زودتر پکیج درست شه ...
نویسنده :
اورانوس
15:59
خواهر گلم
امشب که نه ،بهتره بگم امروز صبح ساعت ۳ کلی حرف زدیم با گلم ،خیلی نظرا دادیم در مورد خیلی چیزا ...خداروشکر به خاطر یه همچین خواهری که میتونم باهاش حسااابي دردو دل کنم و سبک بشم. .
نویسنده :
اورانوس
3:45
نتیجه کار دیروزمون
کدوهاي نارنجی زیبایی با طراحی خواهر گلم و حکاکی های دوتاييمون درست شد حالا گذاشتیم تا خشک بشه ولی چون دلمون نیومد چراغ قوه گذاشتیم توش و برقا رو خاموش کردیم و حسااابي زیبا شد تصمیم گرفتم عکسشون بذارم اینجا این دقیقا عکس این دوتا بعد از شسته شدن واما نتیجه نهایی .... این کار خواهر کوچولوی منه البته طراحی های همشون گلم انجام داد و من فقط یکی رو حکاکی کردم و اینم کار منه ... واين رو هم دوست بابام از تو باغچشون آورده بود که گفتیم رو اینم یه طرح بکشیم و این نتيجشه ... الانم بی صبرانه منتظر خشک شدن کدوهامونيم ! نتیجه کار به عنوان چراغ خواب قرار داده خو...
نویسنده :
اورانوس
18:42
برای پاییز زیبا ...
اتاق پاییزی ما با کمک مامان و بابا
امروز خواهرم کلاس ساز داشت،بابام به من و مامانم گفت شمام بیاین اخه قراربود بريم کدو حلوايي بخریم،چون من و خواهرم میخواستیم یکم به اتاقمون تم پاییزی بدیم و واسه همین کدو لازم داشتیم تازه محتویات داخلشم قراره مامانم و بابام نوش جان کنن به سلامتی ... حالا که فکر میکنم میبینم چقدر خوب شد پرده اتاقمون بنفش انتخاب کردیم آخه با نارنجی کدو فوق العادست!!! پاییز عزیزم دوستت دارم ازته دلم با تمام وجودم سراسر زیبایی هستی و رنگ ....
نویسنده :
اورانوس
18:48
امروز ما
امروز ظهر بابابزرگم اومد خونمون و گفت اومدم که درخت انگورتون هرس کنم و یکراست رفت توی حیاط یه ساعتی تقریبا با بابام مشغول بودن و کلی از شاخه ها ی درخت بریدن ،مامانم واسشون چای آورد بعد بابابزرگم یادش افتاد که اره چوب بريش نیست کل حیاط گشتن نبود، بابام گفت حتما با شاخه ها گذاشتیم بیرون !دوتایی رفتن جستجو لای شاخ و برگ ها تا بالاخره پیداشد دقیقا زمانیکه من دم شیطون گره دادم !من خیلی اعتقاد پیداکردم البته ناخواسته بوده از وقتی این مطلب شنیدم به شوخی این کار میکنم و بلافاصله پیدا ميشه!!!
نویسنده :
اورانوس
17:49
بدون عنوان
رفتیم خونه بابا بزرگم آخه چند وقتی بود نرفته بودیم خونشون ،طفلکی ها داشتن شام ميخوردن .
نویسنده :
اورانوس
23:24
الانمون
الان داریم میريم خونه بابابزرگم ،با خواهرم تصمیماتی داریم...
نویسنده :
اورانوس
21:18