خواهر گلم خواهر گلم ، تا این لحظه: 26 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
اورانوساورانوس، تا این لحظه: 30 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
سیاره منسیاره من، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره
للیللی، تا این لحظه: 25 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

🌠سیاره

شب تاسوعا

امشب خواهرم نذر کرده بوده که بره حرم حالا بابام که بیاد قراره بهش بگیم ببینیم میشه بريم یا نه ..
30 مهر 1394

سردی هوا

هوای مشهد واقعا داره سرد میشه ،به خاطر خرابی پکيجمون اتاق من و خواهرم واقعا سرد بود ،به همین دلیل من و خواهرم اومدیم تو هال خوابیدیم ولی با این حال بازم از سرما خوابم نبرد هی بیدار میشدم .خدا کنه زودتر پکیج درست شه ...  
30 مهر 1394

خواهر گلم

امشب که نه ،بهتره بگم امروز صبح ساعت ۳ کلی حرف زدیم با گلم ،خیلی نظرا دادیم در مورد خیلی چیزا ...خداروشکر به خاطر یه همچین خواهری که میتونم باهاش حسااابي دردو دل کنم و سبک بشم. .
30 مهر 1394

نتیجه کار دیروزمون

کدوهاي نارنجی زیبایی با طراحی خواهر گلم و حکاکی های دوتاييمون درست شد حالا گذاشتیم تا خشک بشه ولی چون دلمون نیومد چراغ قوه گذاشتیم توش و برقا رو خاموش کردیم و حسااابي زیبا شد تصمیم گرفتم عکسشون بذارم اینجا   این دقیقا عکس این دوتا بعد از شسته شدن     واما نتیجه نهایی .... این کار خواهر کوچولوی منه البته طراحی های همشون گلم انجام داد و من فقط یکی رو حکاکی کردم     و اینم کار منه ...     واين رو هم دوست بابام از تو باغچشون آورده بود که گفتیم رو اینم یه طرح بکشیم و این نتيجشه ...     الانم بی صبرانه منتظر خشک شدن کدوهامونيم ! نتیجه کار به عنوان چراغ خواب قرار داده خو...
29 مهر 1394

اتاق پاییزی ما با کمک مامان و بابا

امروز خواهرم کلاس ساز داشت،بابام به من و مامانم گفت شمام بیاین اخه قراربود بريم کدو حلوايي بخریم،چون من و خواهرم میخواستیم یکم به اتاقمون تم پاییزی بدیم و واسه همین کدو لازم داشتیم تازه محتویات داخلشم قراره مامانم و بابام نوش جان کنن به سلامتی ... حالا که فکر میکنم میبینم چقدر خوب شد پرده اتاقمون بنفش انتخاب کردیم آخه با نارنجی کدو فوق العادست!!! پاییز عزیزم دوستت دارم ازته دلم با تمام وجودم سراسر زیبایی هستی و رنگ ....
28 مهر 1394

امروز ما

امروز ظهر بابابزرگم اومد خونمون و گفت اومدم که درخت انگورتون هرس کنم و یکراست رفت توی حیاط یه ساعتی تقریبا با بابام مشغول بودن و کلی از شاخه ها ی درخت بریدن ،مامانم واسشون چای آورد بعد بابابزرگم یادش افتاد که اره چوب بريش نیست کل حیاط گشتن نبود، بابام گفت حتما با شاخه ها گذاشتیم بیرون !دوتایی رفتن جستجو لای شاخ و برگ ها تا بالاخره پیداشد دقیقا زمانیکه من دم شیطون گره دادم !من خیلی اعتقاد پیداکردم البته ناخواسته بوده از وقتی این مطلب شنیدم به شوخی این کار میکنم و بلافاصله پیدا ميشه!!!  
27 مهر 1394

بدون عنوان

رفتیم خونه بابا بزرگم آخه چند وقتی بود نرفته بودیم خونشون ،طفلکی ها داشتن شام ميخوردن .
26 مهر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به 🌠سیاره می باشد